حکمتهای اقامه عمل
آنچه میخوانید را از کتابی خطی در کتابخانۀ العالم استنساخ کرده ام. زمانی که در مصر درس می خواندم،اساتید تألیفاتشان را در کتابخانۀ مدرسه می گذاشتند ؛کتابخانه ای کاهگلی و همیشه سایه با دستنوشته هایی که از فرط کهولت گوشۀ ورقهای زردشان مانند گوشۀ لبهای مردم پیر برگشته و رویهم لمبیده بود .
این دستنوشته که از فرط قدمت در حال فروپاشی بود حتی حروف عنوانش هم از خوانایی ساقط شده بعد از خواندنش بود که توانستم عنوانش را به زعم خود بازسازی کنم ،که به این معناست: حکمت نماز.
اما بعد دیدم که در حقیقت این کتابی برای ، حقیقت اعمال است، عملی، به قدر یک ذره ،یا زمانی به اندازۀ یک ذره از احوال و ایام ما، که برداشتی از کریمۀ مِثقال ذَرَّة … است، در بارۀ ثبت لحظات و رؤیت اعمال ؛ همچنین آنرا توضیح دلنشینی دیدم برای نامهای مبارک خداوند، به هر حال سخنانش مثل مخلوقات خداوند سبحانه چندین وجه از نامهای او را در نظر می آورد.
استاد ما سیّد حامد هندی ، ایشان را درک کرده بود ، میگفت معمولی و بی تظاهر بود بی آنکه او را بشناسیم، با ما بود تا یک روز توسط شاگردانش بدرقه شد ، آنوقت بود که فهمیدیم قریب پنجاه جلد کتبی که امروز چند تایی هم کتاب درسی شده است، از او بجا مانده است.
در تمام این نوشته انگار نویسنده در مضیقۀ کاغذ و جوهر بوده شاید هم بنا به مشی صوفیانه اش از کلمات اضافی پرهیز می کرده است.
حالت نوشته را نتوانستم ترجمه کنم ،هر چند زبان عربی خیلی بهتر از فارسی از عهدۀ دقایق فهم و ابراز لحن ،که بیش از هر چیز بوی نویسنده را می دهد ، برمیآید ، لحن ، مانند شیشۀ عطر ناپیداییست که از سلاطین سخن در کلامشان جا می ماند ،سیاق که هم آهنگی کلمات در اظهار معناست منظورم نیست.
کلامش قابل ترجمه نبود ، آنچه من می دیدم ذرات مادی و عنصری بودند که ، نرم و مطیع دور هم آورده شده و در ساخت یک شی هماهنگ شده اند ، مثل تمام چیزهای مادی که می بینیم ، یک تکّۀ تماماً علمی بود، یکه تکه علم متجسد ، مثل یک فرمول یا برهان، که یک ذره در آن زیادی و خود بخودی نیست ؛از روح خلاصه و بی زواید یک موحد،چیزهای شگفت ،مانند رویا یا کلام ،زاده می شود و قابل تقلید نیست زیرا که داغ یگانگی آن ذات احدی را زیر کلاه اسمش، بر گونه دارد و یگانه است .
بعد از یک حادثه بود که بران شدم تا این نسخه را در جلدی از پوست خرگوش کوهی صحافی کنم.
روزی در آفتاب بعد از ظهر پاییز در حجره ام در حال مراقبه بودم که دوستی وارد شد و در میان بحث ، گفت :
“همسرم نمازش را ترک کرده و می گوید نمی توانم حواسم را جمع کنم خصوصاً می گوید نمی خواهم شبیه آنانی باشم که نماز می خوانند ولی مثل جهنمی ها زندگی می کنند خلاصه نمازی که آرامشی ندهد …. منهم قادر نیستم او را قانع کنم “.
دست بردم و از رف بالای سرم این نسخه را جلویش گذاشتم از خیلی حرفها و نکات مفیدی که خودم برای رفع این مشکل به آن رسیده بودم گذشتم تا صحبتمان زودتر تمام شود و بروم سر مراقبه ام که استادم سید محمد بادکوبه ای تکلیف کرده بود و خود از مقدمات تمرکز و لوازم تفکر بود .
ما که شبیه موحدان هر پیش آمدی را از جانب خدای خود می بینیم روز بعد ایشان را که دوباره میان کارمان ظاهر شد،با روی باز پذیرا شدیم .تآثیر در حد معجزه بود و رفیق ما هنوز خوشوقتی از بشره اش می چکید ، اینجا بود که وقتی کتاب را سرجایش می گذاشتم از بازگشتش خوشحال بودم و احساس کردم انگار منتظر تأیید دیگران بودم تا قدرش را بفهمم ، از آنروز هر چند کوشیده ام تا فقط پَرِ معنایش را به بالم بزنم ، باز هم نسخه اش را در کوله ام دارم.
پر گویی مرا ببخشید ، کتاب بی مقدمه چنین شروع می شود .
بنام خدای سبحان و حکیم
با خود گفته بودم چیزی ننویسم مگر آنکه علمی مرا حاصل شود که تازه باشد و در محضر او تعالی، به چیزی مشغول نباشم که در حال سرگرمی دیده شوم ، تا لازم شد سؤال طلاب را پاسخی فراهم شود ،پس مجملی از حکمت نماز سالکان بیان می شود تا طلاب ببینند که خداوند چگونه همراهشان است و نماز خود را ،یعنی آن عملی که عالم برای آن خلق شد را، مراقبت کنند ،
ابتدا باید دانست که نَفْس آدمی از جنس علم است یعنی از همان جنسی که همۀ موجودات آفریده شده اند ، فرموده اند : الرّحمان ، عَلّمَ القران. و رحمان اسم جامع همتای الله است، الله در مقام ظهور و فعل ، رحمان نامیده می شود یعنی هر ممکن الوجودی ،لحظه به لحظه مراتب وجود خود را درک و دریافت می کند . یعنی اقتضای فطرت خود را درک می کند و برای وصول آن هدایت می شود .تعلیم رحمانی با لفظ نیست بلکه با وجود است ، درک الله تعالی ذات خود را ،درک این وجود و کمال صرف خویش را موجب ظهور مراتب کمال است در تک تک موجودات. یعنی هر موجود با سیر در مراحل کمالی وجود خود ،کمالات او سبحانه را به قدر مرتبۀ وجود خود نشان می دهد.
پس به این کریمه مثل مراتب نزول و درجات ظهور الله تعالی نگاه کنیم : الرّحمان :که وجود بخشیدن به ماسوی است همان تعلیم قران است: الرحمان عَلّمَ القرآن : یعنی وجود یافتن، همان فراگیری قران است و قران خود ظهور کتبی اسامی الله تعالی است ،پس وجود همان ظهور اسامی الله سبحانه است یعنی الله در حال تعلیم و نور پاشی است انگار که بیان دیگری از الله نور السماوات و الارض است .
مضافا اینکه تعلیم در جای ممکن است که موجودی دارای وجود علمی باشد تا بتوان به او تعلیم داد پس می فرماید که همۀ موجودات دارای وجود علمی هستند.
می فرماید همانجور که انسان را بیان آموختیم به موجودات قران آموختیم این در حالیست که می دانیم بیان همان نفس ناطقه و همان امتداد و اضافۀ نفس حیوان است که بدن ماست،و چون البیان در سیاق القران در آیهٔ علّم القران که آیۀ قبل است می باشد به نظر می رسد منظور از البیان ،نفس ناطقه ای مشابه القران باشد یعنی نفسی که بیانگر اسماء الله تعالیست زیرا قرانی که به موجودات تعلیم شده چنانکه در وجودشان متجلی و ظاهر می باشد همان اسماء الله تعالی است ، جای دیگر فرموده الله نورُ السماوات و الارض پس یک جا تعلیم داده شده اند :یعنی علمّ القران ،و در جای دیگر آنچه تعلیم شده اند از آنها میتراود: یعنی الله نور اسمانها و زمین ، و این نور همان نامهای مبارک است که به شکل موجودات ظاهر شده و به نحو جمعی، همان روح انسان کامل است .
مضافاً اینکه حالت تدریجی عَلَّمهُ در عَلَّمهُ البیان هم می فهماند که تعلیم بیان برای انسان تدریجا ادامه دارد تا به بیانی برسد که معادل و مساوق القران شود که انسان کامل است ، انسان با چنین بیانی همان است که روشنی بخش اسامی الله و معلم و بیان کنندۀ حضور و ظهور آنها در ماسوی الله است ، که اشاره ای است به معلم بشر همان رحمتاً للعالمین که نبیّ مکرم ما (ص) است .علّم الاِنسان اسماء کلها ،هم می تواند توضیح علمه البیان و تأیید این برداشت باشد .پس حقیقت وجود،نور یا علم است.شما وقتی کلمه ای می گویی ،معنای را از مرتبۀ باطنی یا وجود باطنی به وجود خارجی ، نازل یا ظاهر می گردانی . موجودات به این نحو کلمات حضرت حق هستند که پیوسته و مستمراً از باطن وجود به مرتبۀ خارج ،ظاهر یا نازل می شوند.
ما از این خالقیت خود غافلیم که با هر کلمه که گفته شود چیزی خلق می شود ، این خاصیت نه فقط برای هر کلمه که برای تمام حرکات و رفتار ها وجود دارد بلکه همۀ حرکات ،و این رودخانۀ عظیم عالم که براه افتاده تجلی خالقیت و ربوبیت او تعالیست ، هر حرکت ،چه خطوری در دل ، یا کلمه ای که بزبان آید یا عملی که انجام شود ،و هر آنچه که در جهان است ، جریان خلقت است که مقابل چشمانمان برگزار می شود و هر لحظه صبح ازل و خلقت بدیعیست که در کار پیوستن به هم است ، و بنا به آیۀ الرحمان علّم القران، موجودات پای لوح محفوظ زانو زده قران را با تحول وجودی خود یعنی با تعلّم وجودی خود،تلاوت می کنند چنین است که جریان زندگی ما ،با همه این سادگی، عظیم و هولناک می شود ؛ در عین این سادگی و آسانی که می گذرد و می گذرانیم چیزی خلق می شود که آنرا نمی شناسیم و ابدیست و قادر نیستیم انتهای پیوسته به عملمان را ببینیم از بس بزرگ است .
در عالم آدمی ،نمی توان حرکتی پیدا کرد که مانند نماز ،بتواند خویشتنداری و راهبری عقل را بازگرداند ، بیاد آوردن الله در پنج وعدۀ نماز ،باعث رسوخ و پرورش معنایی در نفس می شود باعث دمیده شدن روحی در نفس می شود و اندک اندک تمام اعمال را فرا می گیرد و حیات دیگر و خلق دیگری برای نفس پدید می آید آنوقت است که معلوم می شود که نماز یک عمل با چند حرکت ساده نیست نه شهر بلکه کشوری عظیم است یک زندگی و حیات موازیست یک جامعه است که در حال طلوع است ٖ حی قیوم آنرا قوام می دهد و قیام می دهد کشوری عظیم، با قدرت و علم برپا می کند ،ملکوت آنرا می پرود ، علم و قدرت را در آن شدت می دهد عبد دیگر یک فرد نیست لشکریست عظیم با قدرت متمرکز و علمی روشن. چه باغستانها که درین شهر نهاده اند و مؤمن را هر وعده روح و ریحانیست گاهی که جامی بدهند وجدی عطراگین و نیروبخش از جنس علم و حیات است که عطا کرده اند.
اثر نماز که همانا بنیان گذاری توحید و توسعه و اشتداد آن در نفس عبد است تدریجا چنان می شود که همۀ آنچه مال ما تصور میشد ،و خلاصه آنچه من می نامیدیم به عنوان مبدأی که همه چیز مال او و برای اوست، باطل گشته و این علم روشن و اطمینان بخش حاصل می شود که اصلا منی در کار نبوده است و حضور و ظهور مالک مدبر عظیم و اعلا چنان همه ٔ ذرات را پر کرده است که جای اله ای دیگر نمانده است.
توحید هدیۀ پروردگار رحیم است به نمازی که با حضور اقامه شود
توحید نور آسمانها و زمین است
گرانقدرین نعمت حضرت رب سبحانه تعالی
گنج آسمانها و زمین است
بهشتی به وسعت آسمانها
موحد
بوی آنرا
از فاصله سالها حس می کند
خون دل می خورد
تا در جشن چشمهٔ پای عرش وارد گردد.
حین روزمرۀ زندگی ، هنگامی که مشغول صحبت در بارۀ چیزی ،یا مشغول کاری هستیم که مورد علاقۀ ما یا منفعت و کسب ماست و ترک کردن آن برای پرداختن به کاری دیگر را مکروه میداریم در چنین حالی که وقت نماز می شود بلافاصله دو واقعه روی می دهد که آنرا نمی بینیم .
خارج از این نیست که یا به آنچه خواهان ادامۀ آنیم و از ترک آن در لحظۀ اذان کراهت داریم ادامه می دهیم و یا برای اقامۀ نماز آنرا ترک می کنیم ؛ ترک آنچه در آنیم به معنی روی آوردن به آنچنان کاریست که نه دستور دهندۀ آنیم و نه جاذبه ای برای ما دارد ، فایده ای در آن نمی بینیم و لازمه اش جدا شدن از چیزیست که دل را مشغول و احساس ما را گرم یا منفعتمان را تأمین می کند؛ انجام حکم عقلی یعنی نماز برایمان مکروه است ، احساس ما که به آن خو کرده ایم در آن نصیبی ندارد و عقل که بهره دارد و همچنین ایمان هنوز آنقدر ضعیف است که در حدی نیست تا ما را گرم کند و برانگیزاند یا باز بدارد.برای همین وقتی کار مطلوب و مفیدی که عموماً امور تکراری و عادات هستند و متوالیاً مشغول آنیم ترک شود یک مرگ اتفاق می افتد.
اگر آنچه را که مشغول آنیم ، ترک کردیم از رسوخ و ثبوت آن حال در نفس ممانعت می شود و وابستگی نفس به آن حال زایل می گردد لذا انعطاف پذیری حاصل می شود ،که زمینۀ حرکت کمالی است این همان مرگیست که ضمیمۀ حیات است همان جلوۀ سبحانی یا خاصیت تطهیر کنندۀ عمل عبادی است . آشکار است که اگر سخت خواهان آنچه مشغولمان کرده باشیم چنانکه نتوانیم جدا شویم، این قطع و تغییر رویکرد، صورت نمی گیرد ، حرکتی که مطابق حکم عقل است و کمال است روی نمی دهد و حالی که نفس را مشغول کرده راسختر می شود، و سلطنت قاهرانه ای پیدا میکند که نفس را از دریافت سایر اسامی پروردگار متعالی محروم می سازد در حالی که برای تعلیم کل اسماء آفریده شده است.
به عبارت دیگر با ترک آن فعل ،وابستگی نفس به آن حال، قطع شده و استقلال و سلطنت آن حال یا کار در نفس ، سلب می شود و قدرت و استقلال برای ارادۀ نماز که موجب ترک و دفع و رفع آن شده فراهم می شود ، و این اراده ایست که از غرق شدن در اراده هایی از هر جنس ،چه احساسی چه علمی و یا عقلی باز می دارد و استقلالی الهی را به نفس می دهد که جامع همۀ اسماء یعنی کمالات است او را از ماندن متعبّدانه و محدود که فقط در یک صفت بکمال برسد می رهاند .مثلاً از اینکه صفت قهر و غلبه بر دیگران در او غالب شود و مظهر اسم قهار بشود یا اگر دنبال رزق و مال است که اسم رزاق است یا فقط علم که مالک و علیم است یا دیگر اسامی، از اینکه عبد الهی غیر الله بشود او را می رهاند . اسامی الله است که با خلق عالم ظاهر شده و ما را می رباید و فرموده الهی نیست غیر الله که اسم جامع همۀ نامهای مبارک اوست ، تا ما را به بالاترین مرتبۀ وجودمان برکشاند.
تکرار این امر یعنی تکرار وعده های که پروردگار متعال برای بیاد آوردن خود در میان کارها ،برای او نوشته است ، تا از آنچه در آن است ، از عادات خود جدا شود،حکمتش آن است که منتهی به ایجاد پایگاهی ثابت و تغییر ناپذیر آنهم از جنس عقل که خلیفۀ الله تعالیست در کنار احوال متغیر قلب میشود ، پناهگاه و جای پایی مطمئن در اوضاع متحول قلب، ملجئی که در کوران عواطف و احساساتی که هیچ برهان یا مصلحتی بجز رضایت خود نمی شناسند و نمی خواهند، قلب را آرام میکند، اصلاً از دچار شدن به کوران هیجانات حفظ می نماید. در کنار این، وضعی را برای قلب تصور کنید که در میان تحولات و پیشامدها، حتی یک بازدارنده و یا یک زمان برای امنیت و آرامش نباشد و هر زمان اسیر حالی و احساسی بچرخد و غوطه ور باشد زمانی بادی او را بردارد و در زمینی دور فرو برد و زمانی مرغی لاشه خوار او را برباید . در حالیکه مثلاً سبحان ربی الاعلی و بحمدهی که در سجدۀ خود بگوید در هر حالی که باشد در هر مصیبتی که باشد، اظهار رضایت و خوشنودی و ستایش و شکریست ، که وی را از اعتراض که مایۀ سقوط اوست،مبرا میسازد.
هنگامی که آنچه در آن بوده ایم را ترک کرده و برای نماز برخاسته ایم ، برای کاری بلند شده ایم که همتایی ندارد چرا که دستور دهندۀ آن ما نمی باشیم یا امثال ما یا عقل فردی ما، بلکه در آن هیچگونه خودیتی و سهمی برای نفس نیست، ما مجری عملی هستیم که دستور دهندۀ آن غیر همۀ اینهاست و همینجاست که عمیقاً از آثار منیّت پاک شده و مرگ سمبولیک روان،روی می دهد، مرگ خود شخصی و احساسی،مرگ من مستقل که وهمی بیش نیست ،همانکه با کارهای مورد علاقۀ جزئی ما پدید آمده و با مرگ او ، احیای خود الهی و جهانی ما، روی می دهد و با هر بار تکرار ،احیاء و باروری آن در نفس شدت می گیرد و مستقر می گردد و رسوخ می یابد ، اینجا، خودی ارادی را با اختیار خود، به همان شیوه ای پدید آورده ایم که عادات یعنی خودهایی با غفلت و بی اختیار و متعارض با هم ،در نفس پدید می آیند .
با ترک آنچه در آنیم و اقامۀ نماز و تکرار و ادامۀ آن و خصوصاً اقامۀ نماز در هر شرایطی بی استثناء، و خصوصاً اول وقت تعیین شده ،کانونی در نفس قوام میگیرد که ذاتاً اراده ای مستقل الهی و عقلی است ،اگر یک و فقط یک عمل عقلی و ارادی را نگه داریم، عاملی در نفس بوجود آورده ایم که بنا به تأثیر همجواری و انتشار خواص هر چیز به جوانب و همسایه ها، این خاصیت گسترش یافته و سایر رفتار ها را رنگ می زند و بقدر رسوخ و حِدّت و شدت خود تعیین کننده می شود ،چنانکه تدریجا امرش اجتناب ناپذیر می گردد و این خاصیت عموم عادات و ملکات نفس است.
برای همین اگر یک و فقط یک عمل را در شبانه روز تعیین کنیم که آنرا در قله و مرز توان خود به لحاظ درستی و دقت و حضور قلب و در وقت معین ،برگزار نماییم ، کوثری خواهد شد و چون نظام جهان در کار پیشبرد چنین امریست، عالمی خواهد گشت .
و از طرف دیگر اگر یک عمل هم در طول شب و روز ،پاک و سبحانی انجام نشود، اگر این یک عمل ، بدون تعارض و در منتهی علیه توان ما انجام نشود هیچگاه دیگر و درهیچ عمل دیگری ،نک پیکان حرکت نفس بسوی کمال ،ذره ای (که همان یک عمل و یک بار انجام دادن یک عمل باشد)، جلو نخواهد رفت ،و کمال نفس روی نخواهد داد و هر فکر و هر حرف و نگاه، لغو و بدون کنترل و تمایز به حیطۀ گرامی ترین و شریفترین جای عالم که قلب آدمیست راه خواهد یافت به سرزمینی که نور و حیات است و هر چه به آن دراید زنده می شود و به زندگی و زاد و ولد می پردازد و معلوم است که چه خواهد شد.
ذکر عمیق ،یعنی با حضور تمام ،همان پاکسازی عمیق است و ذهن و دل در طول چهار و هشت رکعت یک بار دیگر از تمام ترس ها و امیدهای خیالی و آشفته کننده رها می شود و دو باره به رب خود اذن می دهد که حکومت خود را به تحقیق رساند.
اقامۀ این عمل در هر شرایط و حفظ آن به عنوان عهدی که در ازل مکتوب شده است ، به معنای استقرار اراده و استقلال عقل برای کار معین در زمان معین می باشد،که عزت نام دارد و مقابلش ذلت است، غیر این باشد، اقامۀ تعهدات اجتماعی با همسر و فرزند و کار و کسب و قول و قرارهای روزانه پایدار نخواهد بود و بلافاصله تمام مناسبات اجتماعی تا آنجا که به قول و قرار موکول است شکننده و سست خواهد بود .
کسی که نتواند عهد خود برای نماز را با خدای خود نگه دارد چگونه قول و قرار و قسم خود با دیگران را نگه خواهد داشت .
نگه داشتن عهد کار بزرگیست که اگر روزی پنج بار برای برپا نگه داشتنش سعی نشود توانایی آن حاصل نخواهد شد ، کسی که نماز نمی خواند قطعاً اگر در مضیقه قرار گیرد قول خود را خواهد شکست .جای تأمل دارد که چرا چیزی میگوییم که عمل نمی کنیم :لِمَ تَقولون ما لا تفعلون ،این نزد خداوند بسیار ناپسند است ،کبر مقتاً …، نگه داری قول و عهد، ارتباط مستقیم با رشد عقلانی دارد و بلکه شکستن آن لطمۀ سنگینی به عبودیت سالک و به رشد او می زند برای همین کسی که قولش را نگه نمی دارد دیگر کارهایش هم قابل اعتماد نخواهد بود.کسی که بگوید من چنین می کنم و چنان کند ، برای چنین حرفی خیلی حساب و کتاب و براورد و نظر عقلی باید در کار آمده باشد و ثبات چنین امری یعنی قول محکم در دستگاه نفسانی، برای کسیست که در کشور وجود خود به سلطنت رسیده و گرنه کودکیست که در کوچه های این کشور بازی میکند. خداوند متعال بارها بجا آوردن کامل عهد را متذکر شده است و بجا نیاوردن قولی که گفته شده را مَقْت کبیر آنهم نزد الله ،نامیده است که شاید منظور دشمنی همه جانبه با خدایتعالی باشد که اگر چنین باشد دشمنی همه جانبه با خود است که موجب هلاک است. قولی که به آن عمل نشود همان دروغ است .
نماز با ذکر عمیق ،مثل یک جریان خاموش شدن و روشن یا بیدار شدن دو باره ، و تر و تازه و آرام شدن است، پندارها و تصوراتی که رخنه کرده ، قلب را در جهات مختلف آشفته کرده اند پاک می شوند و نفس به این معنا باز می گردد که تمام احوال و حرکات تجلی اسم اوست سبحانه ،به مدد او و تحت مدیریت اوست سبحانه و او در اموری به طرح و نقشه های خیالی پرداخته بود که مالک و مدبر آنها نمی باشد و باید آنها را توکل می کرد.
سخنی بود در باب قبل از نماز و بلکه ارادۀ اقامه، تا برسی به آنچه در اقامه لایقش باشی.
سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر :
عمل یک منشور چند وجهی است مثل همۀ خلایق که مجلای اسامی جناب الهی می باشند .
آنچه از عمل به جا می ماند و با عمل بعدی شدید و قوی می شود همان نیت یعنی صورت علمی عمل است . این صورت علمی و شکل نفسانی ، امتداد همان شکلی است که از اعمال سابق در او حک شده و به این نحو هر کس عمل بر شاکلۀ خود می کند : قُلْ کلٌ یَعمَلُ علیٰ شاکله ،و لذا هر بار تکرار یک عمل ، کمالی است که سزای اوست ،حول و قوه است که دریافت می شود ،پس خود آن عمل ،صورت فعلی حمد و بیانش صورت لفظی آن است.
بیان عبد ،زبان واقعه است نه توصیف و گزارش واقعه.برای همین اگر در قرائت ،قلب حاضر نباشد نماز لاشه ای خواهدبود.
پس تکرار عمل ،کیفیت و شکل خاصی که عمل انجام می شود را در نفس ،ثبات و قطعیت و شدت می دهد ،عمل را از ضعف و نوسان یعنی احتمال اینکه به شکل دیگری عمل شود ،مبرا ساخته که همان تسبیح است .
حمد و شکر نعمت بعد از دریافت نعمت است
چون آن صورت علمی یعنی جوهر عمل او بر اثر تکرار به قدرت و شدت می رسد به یک حال تبدیل می شود یعنی شاکلۀ ثابتی برای نفس ،که عادت نام دارد، و عادت قدیمی را طبیعت نفس می نامند ،عادت چو قدیم شد طبیعت گردد، که عمل قطعاً مطابق خواست او صادر می شود و هیچ خواست دیگری در مقابل آن تاب نمی آورد و این، یعنی الهی برای نفس نیست جز او ،یعنی جز همانکه بر او غالب شده ،پس همین عمل ،لا اله الا لله اوست. این برای سالکی که خلوص خود را در عبودیتش بجا می آورده است به دریافت ربوبیت مطلق الله در کلیۀ امور و پذیرش حاکمیت او و نفی هر اظهار وجودی از خود می انجامد یعنی به الهی منتهی می شود که او را در همه دیده و می جسته است .
این همه برای آن ذکر شد که بنده در نمازش به نیت و حضور قلبش توجه و اهتمام تام کند چرا که عبد آنچنان که در نماز هست یعنی در سطحی از کیفیت که نماز می گذارد ،برای او میماند اگر با تمام وجود متوجه جناب الهی نباشد نه تنها همان شاکله سهل انگارانه برای او و در او ،ثبت می شود ، بلکه تنها با حضور قلب است که کمالی الهی و نه سایر شاکله ها را خواهد یافت، حضور تام یعنی توجه به الله تعالی چنانکه انگار او را می بینی تنها حالت نفس است که قابلیت آیینۀ الله شدن را به او می دهد و این یعنی احسان یا خلیفگی ،که برای آن خلق شد.برای همین فرموده است ویل بر نمازگزارانی که آنرا سست می گیرند: ویلٌ لِلْمُصلّین ..
عبد بواسطۀ عنایت جناب الهی ،به او سبحانه توجه کرده و با اعمال عبادی به طهارتی توحیدی که علم آور است موحد میگردد .توجه به الله تدریجاً نفس را به خودش برمی گرداند ،حالت سبک و ضعیف حضور قلب درنماز ،چون تحت ربوبیت پروردگار در اعمال عبادی ،شدید و عمیق گردید ،عبد به لحظۀ حالی وارد می شود که در حال اقامه نماز،وقوع اذکار را در خود می یابد . سبحان ربی العظیم و بحمده یا سبحان ربی الاعلی و بحمده از ذکر لفظی به بیانی قلبی سرایت می کند .
حضرت حاج سید احمد علوی روحانی مرحوم که در مدرسۀ ما به علوی حجازی معروف بود روزی در جلسات درس تفسیر گفت : من هر چه علم دارم از نماز دارم و همچنین از برکت ذکر کلمۀ عظیمۀ جامعۀ بسم الله ، هیچ کلمه ای ، وجود را حضور و ظهور او سبحانه و تعالی را چنین روشن نمی کند، روزی در اوایل سلوک ، با دریافتی مبارک بالاخره گمشدۀ مرا نشانم دادند و آن چنین واقع گشت که طبق معمول دنبال او و خود به ذکر بسم الله نشسته بودم که اگر هر چیز ،اسم اوست لذا این او سبحانه است که می گوید بسم الله ،پس من کیم ، پس فهم آنچه بارها خوانده و شنیده بودم را عنایت فرمود و آن ،این بود که آنچه من می نامم یعنی این خودآگاهی و علم به خود ،همان علم اوست به خود ، من اسم و مظهر او هستم یعنی آیینه هستم پس علم من به خود باز تاب علم اوست به خود .
من، به عنوان موجودی مستقل از او سبحانه،یک مفهوم اعتباری و موهومی ساخته و پرداخته بیش نیست ،اصلاً چنان منی وجود ندارد ،دریغا ،بر خیالی ،و برای خیالی در مقابل جهانیان ،شمشیر کشیده ام.
با علم او به ذات خود است که خود را درک می کنم پس ایینه هستم آیینه ای که بقدر عظمت و علوی که از عظمت و علو سبحانی او کسب کرده ام او را یا خود را درک می کنم .
برای همین وقتی که می گویی بسم الله ،چون همه اسم اوست ،کسی جز او گویندۀ باء نیست ،اوست که با گفتن باء در بسم الله ، به خود می گوید و شاید برای همین نبی کریم ما حضرت محمد ص فرمود: احسان آن است که در نماز چنان باشید که گویی او را می بینی لابد برای همین بوده است که در بسمه الله ،اوست که با نگاه ما بخود نگاه میکند و با زبان ما میگوید بسم الله و باید که ما چنان باشیم . شاید ازین بابت فرمود احسان این است و مثلاً نگفت اخلاص یا ایمان این است ، که ما تجلی اسامی حسنای او هستیم ،چون فطرت ما با این حسنات یعنی اسماء حسنا گشوده شده وقتی به محاسن فطری خود عمل کنیم محسن هستیم و احسان کرده ایم .
ادامۀ صحبت حضرت استاد به اینجا رسید که فرمودند:
مضافاً اینکه متوجه شدم علم مساوی دانستن نیست چرا که بارها این نکتۀ توحیدی را که همه چیز اسم اوست و اوست که به بسم الله الرحمان الرحیم ذاکر است را خوانده و میدانستم اما اثری عملی در من نداشت ولی این بار که به مشیت او به این نکته احاطۀ علمی پیدا کردم ، کرامتی در خود می یافتم بخشودگی و رحمتی نسبت به دیگران از انسان و حیوان را حس می کردم .
پس ،وَ لٰا یُحیطون به شیءٍ مِن عِلمِه الا به ما شاء .
وقتی وسعت کرسی سلطنت او اموری چنین جزئی ،مثل این علم من را ، فرا گرفته ،پس همه چیز ظهور او و اسم اوست و این کریمه توضیحی هم برای بسم الله است.
از آنجا که ابتدا باید علم به انگیزه و مقصد کار برای فرد معلوم باشد تا قوا و اعضا برای انجام آن بکار گرفته شوند پس همین حال علمی منشاء نیرو و قوّۀ ما برای حرکات قیام و قعود است ،شاید حَولْ در بِحَولِ لله و قُوَة ، اشاره به همین حال علمی باشد که قوه را به قیام و قعود می رساند .خصوصاً که در عبارت بِحَولِ لله و قُوَة ،اگر حول را حال علمی حساب کنیم،حول به الله نزدیکتر از قوّه است ، چنانکه انگار حول از الله ناشی شده است ،حول به این معنا همان حالت باعثه ای است که فرد در خود می یابد و موجب بعثت قوای او برای میل به چیزی و قهر بر چیزی است .
بسم الله الرحمان الرحیم:
بنا به توالی ب و اسم و الله ، برداشت شکلی از این آیت عظیم این است که:
حرف بِ ، علامت مقام غیب احدی و همان جوهر غیر قابل درک وجود است،
اسم ، ظهور آن وجود غیبی است همراه یک صفت خاص ،یعنی یک شی بخصوص یک مخلوق از مخلوقات بیشمار.
الله بیان می کند که آن ذات غیبی که ظاهر شد ، که بود ،
الرحمان بیان آن صفتی است که با ذات غیبی همراه شد تا در مقام اسم اعظم الله ظهور کند.
پس آن صفتی که در ذات غیبی بود و باعث ظهور شد الرحمان بود که همتای الله است ،همان حدیث که فرمود: گنجی بودم پنهان دوست داشتم شناخته شوم ، این دوست داشتم ،همان رحمت است .
رحیم بیان غایت وجود و ظهور است که هر اسم یا هر موجودی را به اصل او که مقام رحمت کلی یا الله است باز می گرداند نقطۀ اتصال آغاز و انجام است ، در موجودات گوناگون نشانۀ آن است که هر یک به اسم خاص خود باز می گردد و همچنین بیانگر خصوصیتی است که موجودی را متمایز می کند یعنی ممیز و درجه ای از درجات بیشمار ،روی خطکش خالقیت رحمان است .
بسم الله الرحمان الرحیم ،شاکلۀ ایجاد موجودات است یعنی هر موجود و هر حرکتی که انجام شود مطابق این شکل است ،موجود می شود و به سوی اصل خود هدایت می گردد.
سالهاست که از آن به من علم تعلیم می شود.و معلم من در توحید من بوده است.
خواجه عمادالدین جرجانی می فرمود استادی نداشتم ،در قرار گاه مرقبه ام متحیر بودم در تفسیر بسم الله و در معنای اسم ، پس فکر کردم که من خالقم و در عالم نفس خود که آن را بمثابۀ این جهان فرض کرده بودم انسانی آفریدم ، در عالم نفس خود انسانی آفریدم تا ببینم مخلوق چگونه معرف خالق خود خواهد و اگر چنین است که خالق در مخلوق خود ظاهر می شود و مخلوق اسم خالق خود می باشد و اگر عابدی بخواهد خالق را بشناسد آن مخلوق چگونه نشانۀ خالق خواهد بود ،اسم چگونه به مسمی اشاره گر است پس در عالم نفْس خود انسانی آفریدم به آن انسان مخلوق خود که او را در حال نماز فرض کردم ،نگاه کردم یعنی به او فرمان دادم نماز بخواند و سپس نگاهش کردم تا ببینم چه می بینم دیدم پای نماز ایستاده است من باید بخواهم نیت کند تا نیت کند من باید بگویم الله اکبر تا او بگوید و تمام توجه من باید معطوف به او باشد لحظه ای غفلت من مساوی نابودی اوست . و او به هرچه نگاه می کند که همان فضای نفس من است همان حضور و ظهور من به عنوان خالق اوست و او چنان در الله فرضی خود احاطه شده که به هر چه نگاه می کند الله اوست و نیست الهی جز الله او و من می بینم که الله او چگونه بزرگتر از آن است که بتواند تصور کند می توانم ببینم که او همان رحمت و مشیت الله خود است بی آنکه الله او مثل او باشد پس خود را چنان نزدیک به او سبحانه دیدم که هم خوشحال شدم و هم ترسیدم. به وجهی از لا اله الا الله واقف شدم که به معنای آن است که به هرچه رو کنی همان الله است نه اینکه اله ای نیست بلکه هر اله ای که به او رو کنی همان الله است و معنای لا اله الا الله یک معنای اثباتی است ، اثبات الله است نه نفی اله ها ، بلکه اله ها را به عنوان مظاهر الله معرفی می کند گرچه غافلیم.
دو باره به تمثیل بازگشتم و خود را جای او قرار دادم تا ببینم اگر او بخواهد خالق خود را تصور کند و ببیند باید چکار کند ،باید چطور نگاه کند پس چون در جای او واقع شدم دیدم خالقم چنان همه چیز من و همه جا را فرا گرفته ، و من چنان در فضای او احاطه شده ام که حدود آن از درک من خارج است ، پس بزرگی و عظمت وجود مطلق را فهم کردم که چون حدی ندارد قابل تصور نیست زیرا تصور موجود محدود را فقط می تواند در خود حاظر گرداند و بر آن احاطه یابد ، مگر اینکه بتوانم به خود برگردم و خود را فهم کنم و خود شوم خالی از هر مرتبۀ وهمی و خیالی چرا که من او هستم به لحاظ وجود بی آنکه او باشم به لحاظ کمال پس او هستم بی آنکه او من باشد ،هر چند تماماً و هر چه هستم همان مشیت اوست اما مشیت انسان چقدر از وجود انسان بهره دارد به همین وزان ، پس گفتن کلمۀ من اگر جز به معنای او باشد خیال و اعتبار است . دیدم او باید بخواهد تا من بخواهم فقط در صورتی که من تمام منیت خود را بردارم در حالیکه منیتهای من هم از اوست اگر بخواهد و یاری فرماید شاید چنان که باید به خود برگردم یعنی به او .
بعد از آن بود که چشمم روشن گشت بارها برای حل مشکل به این تمثیل رجوع کردم و از بسیاری غلطها و گمراهیها نجات یافتم.
بعدها با ذکر بسم الله الرحمان الرحیم به دریافتی بلکه دریافتهای در شناخت حضرت او نایل گشتم که این در پای آن خیالی بیش نبود ، پس دیدم که این کریمۀ عظیمۀ مبارکه مؤثرترین ذکر در معرفت نفس است، زیرا به محض گفتن بسم الله ، یعنی به محض توجه به او به خود برمی گردی آن هم خودی که به او توجه دارد و این همان معنا و مصداق اسم است : هر چیز اسم او سبحانه است در حال توجه به او .
پس اسم یعنی شئ ،در حالیکه به او سبحانه رو کرده است یعنی وقتی می گویی بسم الله در حال توجه به او خود را دریافت می کنی ، این دریافت که حاکی از وجود توست ظهور الرحمان است و توجه به او سبحانه کمالی را تولید می کند که ظهور الرحیم است ، و هر بار تکرار بسم الله الرحمان الرحیم ، دولت رحمت رحیمیه رسوخ و ثبوتی می گیرد تا آن که به تمام اعمال توسعه و انتشار یابد ،پس در این حال با هر عمل به وحدتی رجوع میشود یا به عبارت دیگر با همۀ اعمال دولت واحدی تشکیل می شود که این واحد مظهر الله است و همان قیامت است پس رجوع به الله که تحت دولت اسم رحیم در همۀ مخلوقات و اعمال لحظه به لحظه درحال روی دادن است برای سالک موحد به صورت ارادی واقع می شود .
بسم الله الرحمان الرحیم به معنای ظهور باطنیات است یا دولت حاکم بر لحظه به لحظۀ ایجاد و هدایت است که همۀ مخلوقات و اعمال آنها را فرگرفته است .
ذکر بسم الله یعنی شروع می کنم بوسیلۀ اسم الله، اسمی که بوسیلۀ آن شروع به گفتن ذکر می کنی همان نفْس توست همین نفْس توست که دارد می گوید بسم الله ،پس خود را اسم او یعنی مظهر او سبحانه می بینی .و آنهم چه اسمی! ، که اگر به او توجه کنی تا بیابی که او چیست و یعنی بفهمی که تو چه و که هستی ، اگر خدا بخواهد که به این دریافت نایل گردی زیرا این علمی نیست که با خواندن و شنیدن فهم شود بلکه باید در خود ، خود را بیابی با تمام وجود خود دریافت کنی ،آنگاه با شگفتی باور نکردنی با موجود علم مواجه خواهی شد خواهی دید که تو آنی نیستی که نفس می کشد بلکه نفْس تو یعنی علم ،موجوی است دارای حیات که امور جسمانی و خارجی ترا قوام میدهد حی و قیوم را در خود مزمزه می کنی .و یافتن این که گفته شد بسیار سهل است اگر خدا بخواهد که به دانستن آن همت کنی ، آسان است .فارغ نشستن و به خود توجه کردن طولانی راه آن است البته بعد از آنکه با مراقبت از خود، طهارتی تهیه کرده باشی.
در بسم الله الرحمان الرحیم این نکته هست که الله تعالی برای تمام عالم با رحمان ظهور کرد و برای مؤمن با رحیم ، گرچه وجود موجودات ظهور رحمان و حرکت کمالی آنها مظهر رحیم است، اما در عین حال آمدن اسم رحیم در انتهای کریمه این نکته را القا می کند که تمام عالم برای ظهور نام رحیم که همان مؤمن است خلق شده است. اگر رحیم را به معنای رسیدن موجود به انتهای کمال خاص وجود خودش بگیریم و از کریمۀ کلاً یمدُ هٰؤلاء و هٰؤلاء که منظور امداد مؤمن و کافر که مظاهر اسماء جلال و جمال هستند ، کمک بگیریم ، غیر مؤمن هم مشمول رحمت رحیمیه می شود چرا که در شرک و کفر خود شدت می گیرد و شرک و کفر او به درکات پایینتر مایل و نایل می شود ،مؤمن در جمال و کافر در جلال پیش می روند ،پس رحیم صورت نهایی خاص هر موجود و هر انسان است و همه برای ظهور آن اسم نشسته و برخاسته اند و پایان کارشان مواجهه با اوست ، پس رحیم که پایان کار عالم و آدم است ،آیتی برای قیامت هم هست ، و این کریمۀ جلیلۀ عظیمۀ بسم الله الرحمان الرحیم بیان قیامت را هم در خود دارد و گواه آن است.
قل هو الله احد :
چه بسا قل اشاره به این باشد که ای رسول از احدیت ما تو خبر بده وگرنه این معنایی نیست که از پیش خود بفهمید، ما الله را با هو یا او بیشتر و بهتر آشنا هستیم ما در دلهایمان با او راز و نیاز می کنیم با او ندا و نجوا می کنیم او یا هو را قلب ما بهتر می تواند بکار اظهار فقر و نیاز خود، بگیرد با همدیگر هم که حرف می زنیم می گوییم او ، او ما را کمک خواهد کرد به او توکل می کنیم و … چون بزرگتر از آن است که بتوانیم بشناسیم اما می دانیم که او وجود دارد او خالق و رازق ماست و برای نیاز و ارتباط ما همین او کار ساز است .
از دخول در بررسی معنا و تفسیر این سورۀ عظیم خود داری می شود مگر همانچه که دل شخص من آنرا برای خودش یافته و شاهد شده است و گرچه راضی نشده و آن این دریافت بود که یکتایی و یگانگی او چنان همه گیر و همه اوست که برای اظهار این معنا هم خودش حاضر شده می فرماید قل ،بگو این قل به حظور او اشاره دارد وقتی بگو بر زبان جاری می شود اوست خود اوست که می گوید .
حضرت هم که فرمان قل را ابلاغ فرمود نگفت خدا می گوید بگو بلکه خود کلمۀ بگو را گفت انگار خود حضرت در میان نیست از بس پاکی از وجود بشری خود داشته او سبحانه را ظهور داده و حضور او را نموده است . فراموش نشود که قل در امتداد بسمه الله الرحمان الرحیم است که هیچ بیانی مانند آن در اظهار وحدت نیست ، اگر هرچه هست اسم اوست خود اوست که باء بسم الله را بیان می کند این قل هم که اینجا به حضرت می فرماید بگو ، گویندۀ قل ،همان گویندۀ باء است همان کسیست که می گوید ب ، در ب سم الله. خود اوست که می گوید قل و این نطر ما را معنای احد گواه است ، چرا که احد به معنای یگانه و یکتا و نامرکب است وجودی که مرکب از اوصاف و اسامی نیست ،تک و یکتا در عالم، وجودی برای غیر نمی گذارد ،یکتا و یگانه ای ، که غیر او در عالم نیست، پس این قل اولین شاهد و مدرک احدیت است.با این مدرکی که بدست می دهد که خود گوینده شاهد می شود می فرماید او همان اویی که قلب شما او را می شناسد و اللّهی که تمام عالمیان نامهای او هستند او یگانه موجود عالم است بلکه یگانگی او چنان شمول و شیوعی ، چنان سعۀ فراگیری دارد که حتی قلی که بگویی اوست گوینده .
پس او یکتا و تک است ، اسامی و اوصافش که شما هستید چنان عین خودش هستند که او یگانه موجود عالم است اگر او چنین تک و یکتاست در عالم پس قل ،بیان خود اوست نه بیان شما .پس ابتدا و انتهای آیه به یکتایی او شهادت می دهند.
شاید احدیت بیان نفی صفات است به این معنا که صفت عین ذات است نه چیزی جدا برای همین هم مخلص قادر به فهم آن می شود ،که با حذف و تبدیل اوصاف انسانی به اوصاف ربوبی ،با الله مواجه می باشد ، یعنی هر چه می بیند خود او سبحانه است نه موجودی که مظهر او یا نمایندۀ وصفی از اوصاف او شده است . این نفی صفات را در مراتب بالای اسلام و اخلاص میتوان رسید از جای ما فقط می شود دید اما در مراتب بالای اخلاص می توان رسید.
قل ، نکات بسیاری را به نظر می رسد که جایگاه بیان باشد. وقتی این یگانه خودش با حضور خود می گوید قل می گوید بگو علاوه بر آنکه چه می گوید خود نفس گفتن خود این کلمۀ قل بیان می کند که او یک موجود ناطق است .
همچنین در جان ما نطق می کند انگار او هم انسانیست در کنار ما و می گوید بگو چنین و چنان.و معلوم است که او انسان نیست بلکه هر یک از ماست بی آنکه ما او باشیم ، و چون سخن از یکتایی اوست پس هر یک از موجودات است بی آنکه منحصر به هر یک باشد. و چون موجودات کثیری هستند و در عین حال سخن از یکتایی است سخن از موجودی که مرکب از چند موجود دیگر باشد نیست ما یکتایی را نمی بینیم ما درخت را نمی بینیم بلکه شاخ و برگ را می بینیم و درخت را دریافت می کنیم.با چشم و گوش و حواس خود که اوصاف کثیرۀ ما هستند اوصاف کثیرۀ موجودات را دریافت می کنیم و با وجود یکتای خود با جوهر خود یکتایی آنها را در آن اوصاف درک می کنیم ، اینجا به نظر می رسد که حضرت حق می فرمایند که بگو که در تمام این عالم وجود ، او ، یکتای همه است.
و من از سایر آیات و ،و لم یکن له کفواً احد چنین می فهمم که حتی احد هم همتا نیست . چه بسا چون در آیۀ نخست بیان شد که این عالم وجود یکتا و یگانه ایست که همۀ موجودات آنرا گواهی می کنند ، یعنی هر موجودی اسم الله است و تمام اوصاف الله را در خود به طور باطن و خفی دارا هست یعنی از این نظر هر موجود که مظهر اوست کفو و همتای اوست ، اینجا می فرماید احدی همتای او نیست تا معنای احدیت را از مرتبه ای که موجود مرکب بتواند برای بیان آن آیتی باشد فراتر ببرد ،احدیتی که در آیۀ آغازین اعلامی قهارانه فرموده بود را تنزیه کند یعنی آن احدیتی که تک تک موجودات گویای آن بودند را تنزیه فرماید .
همچنین شاید هو از احد در مرتبه بالا باشد چرا که درین آیۀ انتهایی می فرماید حتی احد مانند او نیست و او غیر این حرفها و بلکه خالق این همه است و دست از دامن مبارکش چندان کوتاه است که نبایست همچو منی از معنای چنین سوره حرفی بزند چرا که احد و صمد از نامهایست که درک آن بعد از مردن های پیاپی از اوصاف بشری و احیای طیبه اگر اجازت فرمایند حاصل می شود خصوصاً احد مقامیست که تا به درجه ای از یگانگی در اوصاف خود نرسیم یعنی احد را در خود بازسازی نکنیم ،فهم و دریافت و آنچه علم نام دارد نصیب نمی شود، برای همین این سوره از دسترس عالمان کتابی و مفهومی خارج است و طهارتی می خواهد که امیدواریم درین ماه مبارک رمضان بهرهمند شویم ، اینک تمام علم ما از سوره ای که قافله های طولانی شتر بار تفسیر آن می کشند همین چندخط است و این همان میزان و چوب خط شرم آور طهارت ما بود که از نمایش آن شرم و فخر می کنیم.
قل :فرمانی به روح عالم است، تا به عالمیان برسد که او ،احدست . این دریافت حضرت علوی روحانی در نماز بود فرموند :من چنین یافتم که به روح عالم گفته شد قل، بعد فهمیدم که روح عالم همان برزخ اعظم همان روح و جان محمدی صلواة الله علیه و علی آل الطاهرین است که جامع اسماء هست و ما سوی الله است ، و عالم مظهر و تجلیگاه اوست و فهمیدم که دریافت سورۀ اخلاص نیازمند یک جریان ارتقایی و تعالی شدت یابنده است ، چرا که آیۀ اول با قل که مظهر حضور احدیت اوست یکتای حی و حاضری که دارد می گوید بگو او اللهی یکتاست و چون خود اوست که دارد می گوید شنونده ای جز خودش وجود ندارد یعنی در عالم غیر او احدی نیست و همه ، اوست .
و آیۀ دوم که با الله شروع می شود و دیگر از قل که نماد حضور یکتایی او بود خبری نیست بلکه انگار با حضور خود اعلام یکتایی کرد و با الله که مظهر واحدیت و جامعیت اوست سبحانه ، دامن برکشید و آیۀ سوم یعنی لم یلد و لم یولد دیگر نام مبارک او سبحانه هم برده نمی شود تا با این بی نام و نشانی بیان کند که و لم یکن له کفواُۤ احد نمی باشد برای او همتا و هم مرتبه ای در وجود ،حتی مقام احدیت نیز تجلی اوست ، ذات او نیست ، کنه ذات را که خود اوست تعالی شأنه ،نامی و نشانی نیست پس احد هم همتای او نیست.پس سه نام مبارک ، سه مرتبۀ وجود را معرفی می کند اولین که اصلاً در ردیف نیست تا مرتبه ای باشد که با لم یکن له ، نمی باشد برای او احدی همتا اشاره می شود و فوق هو و احد ،است پس از هو اگر شروع کنیم اول هو دوم احد سوم الله به نظر بندۀ بیسواد بی ذوق هو فوق احد است چرا که احد بالاخره یک تعینی دارد یعنی علاوه بر بودن و هستی داشتن یک مشخصۀ معین هم دارد ،یعنی یکتاست ،از چیزی ترکیب نشده هرچند اگر ترکیب داشت باز یک تعین بود باز یک چیز مشخص و معین بود در مقایسه با هو که از آن هیچ تعینی فهم نمی شود جز اینکه هست ،از او یعنی از هو ،فقط بودن ،و هستی داشتن فهم می شود.
الله که سومین نزول وجود است مانند رأس منشوری از نور تصور کنید که همۀ اضلاع و قاعده از او نازل شده و انتشار اوست. یا همین نفَس ما،که الفاظ حروف را بهم می بافد و کلمات وجودی پیدا می شوند
برنامۀ سلوک :
انسانی که عبادتش برای عرفان است و دقدقۀ عرفان در زندگی و امور عبادی خود دارد لازم است تعیین کند ساعتی را برای نشستن و تفکر ،و ساعتی برای ذکر . و آنگاه اصرار و ابرام بر ثبات این برنامه .حفظ این ساعت از دستبرد امور یومیه است که تمام زندگی عبد را زیر و رو خواهد کرد.این برنامه برای مؤمنیست که خداوند رحیم او را در گمراهیش ، بیدار کرد ، تنها یعنی بی استاد ، آموزشگاه او نماز است که فنون شمشیر زنی را تعلیم میببیند، با ریشه هایی که پنجاه و سه سال در تاریکی و شر فرو رفته اند ، او از تاریکا نگاه می کند که خورشید غروبگاهی از ابرهای رنگارنگ آسمان رد شده ، آسمان صاف و روشن دم غروب… ،.
این تکرار همین برنامه است که سالک را از میزان تغییر و پیشرفت او آگاه می سازد ، این برنامۀ سادۀ روزانۀ تفکر و ذکر ،باید مانند تکلیف واجبی که گذشت ناپذیر است بکار گرفته شود، تا امر عبادی در قلب به عنوان وزنۀ سنگین امور جا باز کند. هدف از ذکر ثبات یاد خداوند متعال در قلب است تا کم کم به تمام قلب انتشار یابد .
الهم صلی علی محمدً و آل محمد:
اینکه فرموده اند دعا مغز عبادت است بواسطۀ توجهی است که قلب در حالت درخواست و تقاضا به حضرت پروردگار پیدا می کند ، ذکری مانند سبحان الله یا الله الله در مقایسه با صلواة فاقد این امتیاز است بی آنکه از امتیازهای خاص خودشان کاسته شود ، اما آن روحی که متوجه ضرورت رحمتی شود که با محمد و آل او برای بشر و عالمیان نازل گردیده او در مسیر عرفان و کمال خود به درجه ای رسیده که این روح عالمگیر الهی را پذیرفته ، این اقبال او ، همان تقبل شفاعت رب متعال است ، یعنی سنت رحمت شدیدۀ او سبحانه چنین است که قبل از درخواست مشمول رحمت می سازد .
دوستی تعریف می کرد که استاد ما حاج سید احمد علوی روحانی حجازی می گفت : مالکیت او سبحانه بر یوم الدین همین است که عبودیت او را قبول کرده که خیر و شر ما از احاطۀ عبودیت او خارج شدنی نیست و فقط از او برای خیر و شر خود با همین عمل خود مدد می شویم بنا بر این اگر فقط او را بندگی و اطاعت می کینم و فقط از او مدد می گیریم این خود همان صراط مستقیم است در عین حال چون او تعالی ، مالک مستقل و مختار است اگر مشیت او سبحانه نباشد ، صراط نصیب نمی شود اما نکته ای که منظور من بود بیان این بود که ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنی فقط تو را اطاعت می کنیم و فقط از تو می خواهیم این خود همان صراط مستقیم است که قبل از تقاضا و درخواست و گفتن اهدنا الصراط المستقیم ، با گفتن ایاک نعبد و ایاک نستعین بر قلب عبد نازل می گردد و این رحمت همیشه قبل از درخواست دیده شده از بس کریم است از بس وهاب است نیاز را پیش از درخواست براورده می کند. اینجا هم همین گفتن در صلواة ، نور رحمت خدایتعالی توسعه یافته است در مقایسه با اینکه این مؤمن صلواة نمی فرستاد و چراغش خاموش بود پس همان گفتن توسعه و افزایش نور است و همان قبول او ، درخواست شفاعت حضرت است و قبول شفاعت حضرت رب العالمین . و اینها همه در صورتی است که گفتار با حضور باشد و قلب بیان کند نه زبان.
چنانچه کسالتی باشد یا حالی نباشد که دل در کار ستایش مولای خود با توجه و حضور بایستد گفته اند صبر شود تا وضع عوض شود مبادا سستی و بی حالی او به بی ادبی یعنی بی اعتنایی و بی توجهی به حضرت مولا منجر شود . این گرچه درست است اما باید در نظر داشت که اگر عبد توان جدا شدن و تجرد از آن سستی و بیحالی را در خود سراغ دارد که می داند قادر به غلبه بر خود و محافظت ازحریم حضور و توجه قلبی خود خواهد بود به نحوی که منجر به بی ادبی نخواهد شد لازم است که به حال توجه نکند و در عین فقدان حال تلاش کند نماز را مانند زمان با حالش برگزار کند چرا که تجرد به خلاصی از وابستگی به احوال جسمانی و نوسانات احساسی یک امتیاز ارزشمند در این گردنه های پر سنگ و لاخ سلوک است.فرموده اند انک کادحٌ الی ربکَ یعنی که ملاقات رب بی رنج نیست.بالاخره این که گفته شد یک تجرد است و کسب تجرد همیشه باید مورد نظر باشد. ممکن است گفت اوصافی نفسانی مانند گرگ صفتی یا تنبلی بواسطۀ تجرد نفس ،مجردند پس این چه تجردیست .
این همان تجردی است که با روزه یا هر تقوای دیگری، حاصل می شود تجرد عقل عملی یا افزایش توان بکار بستن احکام عقلی یا توانمند شدن ارادۀ آزاد از نوسانات احساسی .
برنامه
حفظ برنامه همان ثم الستقامو است که موجب نزول ملائک علم و حکمت می شود .
سبحانیت : در بیان سبحانیت از آیۀ سبح اسم ربک الاعلی چنین برمی آید که می فرماید :تنزیه کن اسم پروردگارت را که متعالی است ، اسمی که خلق می کند و تسویه می گرداند: الذی خلق فسوی ،اندازۀ معین مقادیر را تعیین می کند و سپس هدایت می کند: و الذی قدره فهدا.
به نظر می رسد از بیان اسمی که چنین و چنان است منظورش آن است که نحوۀ تسبیح و تنزیه تکوینی را بیان فرماید ، اینکه وجود از همان ابتدا سیر سبحانی دارد یعنی حرکت موجودات تجلی حکم سبِّح در کریمۀ سبِّح اسْم ربک الاعلی است تسبیح کن اسمی که چنین و چنان است ، و این چنین و چنان همان معنایی است که در تنزیه از عیب و نقص و خروج از قوه به کمال ظهور دارد ، پس فرمان سبح ،یک بیان برای نحوۀ وجود یافتن موجودات یعنی بیان حرکت متعالی و کمال یابندۀ آنها است بیان جریان خلقت است، خلق یعنی جمع آوری مقادیر معین و تساوی آن مقادیر برای ظهور عین ثابت آن موجود ، عین ثابت او یعنی صورت علمی او در علم حضرت حق ،و سپس هدایت به سوی آن ، اگر در سبح اسم ربک الاعلی ،اسم را به معنای ظهور و وجود بگیریم معنا این خواهد شد که مظاهر پروردگارت را تنزیه کن چرا که سنت خود او و شاکله ای که خودش سبحانه هم مطابق آن عمل می کند همین است که خلق کند و با کمال بخشی و رفع عیب و نقص و تسویۀ قوا آنرا از قوه به فعلیت برساند که مصدق اسم رحیم است. بلافاصله می فرماید الذی خلق فسوی والذی قدره فهدا پس چنین مخلوقی ، با هر حرکت مرتبه ای از آن هدف را که همان شؤن خود اوست همان عین ثابت علمی او ،حاصل می کند ، چنانکه تیشه و اره و میخ و چکش و چوب مطابق صورت علمی میز در علم مهندس گردهم می آیند و در طول حرکت ترکیب اجزاء ،مرحله به مرحله صورت میز که در علم و ذهن نجار هست در خارج تحقق و تعین می یابد ، چنین فکر کن که جسم میزی که در حال ساخته شدن به تدریج دارد آن صورت علمی در ذهن نجار را درک می کند یا آن صورت علمی نازل می شود و در زمین متجسد و مجسم می گردد .
به همین قیاس موجودات ،در هر حرکت از حالت بالقوه به فعلیت یعنی دریافت صورت سبحانی خود یعنی صورت منزه از نقص و عیب چنانکه در علم مهندس عالم هست نزدیکتر می شوند ،با حرکات وجودی که دارای خاصیت سبحانی است به عین ثابت خود که در علم پروردگار متعال هست نزدیک می شوند و آن صورتیست که مظهری برای سبحانیت الله ،می شود و این سبحانیت وجود حضرت حی قیوم متعال است که پرورندۀ آن بود .الذی اخرج المرئٰ و جعله غثاءً اهوی.
این در واقع فرمان خلیفه شدن به عالم کبیر و عالم صغیر یعنی به آدمی است راهنمود است.
با این حرکت ربوبی و پرورش دهنده چراگاه از بطون خود ،سوی مراتب عالیتر ،خارج گردانده می شود،پس چراگاه با این حرکت عابدانه فرمان سبح اسم ربک الاعلی را اقامه کرده است یعنی با تسبیح حضرت رب الاعلی ،اقتضای وجودیش پرورده و متعالی می گردد پس سبحانیت همان ربوبیت و همان حضور حضرت اوست در حرکت چراگاه که عابدانه آن فرمان سبح را اطاغت کرد و بکار بست ، درین میان از این معنا بلکه معجزه حیرت کن که چگونه فرمان ربوبی تبدیل به حرکت عبودی می شود ، چگونه رب ، همان عبد میشود . این عطف شگفت انگیز در کجا واقع می شود ،این همان نقطه ای است که آنجا آیینه ساخته می شود با عبودیت است که آیینۀ ربوییت نگه داشته می شود تا حضرت جمال ربویی خود را نگاه کنند. هم از این غافل نشو که نماز و اذکار و تسبیحات حضرت حق همه وجودی است نه توصیفی یعنی وقتی می گویی بسمه الله ، وجود تو اسم اوست و گفتن این کلمه باید چنان باشد که دل از امور متفرقه منصرف شده به خود بازگردد به زمان حال به آنچه در حال وقوع هست، بازگشتی که در انتهای مسیر نزول در انتهای مراتب قوس نزولی حرکت عالم ، واقع می شود بازگشت به خودی که رو سوی الله دارد ، همین توجه به خود ،خود به عنوان اسم الله ،عود و بازگشت را ایجاد می کند ،به همین وزان ،با گفتن سبحان ربی الاعظیم گمان مبر که در حال توصیف خدای تعالی هستی بلکه در حال بیان رویداد تنزیهیی هستی که در حال وقوع است ، قلب از درگیری باطل با خاطره ها منصرف شده به واقعۀ سهمگینی که در شرف است که همان حرکت سبحانی عالم است ورود پیدا می کند از بطالت خارج شده در کاری شگفت و سترگ و سهمگین دخول میکند.
همان توجه به حضرت حق و هر بار توجه ، وقوع سبحانیت است.
سبحانیت ربوبی عالم که هر لحظه در کار است اگر در غفلت باشی آن غلیظ و ستبر می شود ،اما با توجه تو به حضرت ،گفتن این کلمه ، سبحانیت را در صراط ، اقامه می گرداند در صراط نه در بیراهه ها ، چرا که به هر حال که باشی سبحانیتی در آن به تو می رسد و تو را در آن خالص می کند و قوام می دهد،از آنجا که همۀ اوصاف با هم هستند پس قیوم همراه سبوح است و اگر در توجه به حضرتش این کلمه گفته شود در صراط جانفزا خالصت می کند .
عمل به این نحو قرارگاهی عظیم و منشوری رحمانی هست که سایر اسامی الله را در خود دارد ، واجب است که عبد خود را مستحق ویل و عذابی نکند که به او تذکر فرموده است . چرا که سهل انگاری در نماز ،همان سهل انگاری عمومی خزیده و منتشر شده در تمام اعمال است ،سایر اعمال هم ،هریک ،همان جوری بجا آورده می شوند که نماز اقامه می شود ، توجه هر کس به میزان عقل اوست، برای همین هر عمل یا عقل افزاست یا سلب کنندۀ آن .
این عقل است که در نماز یا سایر اعمال توزین و در عین حال سلب یا اعطا می شود . نماز که گرامی ترین عهد مکتوب و عملیست که نه تنها عالم برای آن خلق شده بلکه نماز کار عالم است،حرکت عالم ،نمازیست که اقامه می شود ، نمازی ازلی ابدی پیوسته و متوالی ، چنین عملی اگر مورد کم توجهی قرار گیرد ،چنان است که عقل یعنی تمام حیثیت وجودی فرد در برابر عظیمترین موجود زنده که سعادت اوست ،به ایستد و توجهی به او نداشته باشد،نماز با تمام حیات عظیمه ای که دارد بر عمل فرد فرود می آید پس جا دارد که با ویل ،هشدار داده شود.
پس سالک با توجه به الله تدریجاً به خود بازگشته و لحظۀ حالی که همان وقوف به خویشتن است را درک می کند .ربوبیت الله تعالی منتهی به تجلی اسامی او سبحانه ،در عبد می شود پس عبد با تعلیم اسامی جناب الهی خلق می شود و لابد این در مورد همۀ موجودات است که فرموده است : الرحمان علم القران خلق الانسان علمه البیان .
بیانات برگزیده:
مولای ما حاج سید احمد علوی روحانی حجازی میفرمود :
مقام لایَقِفی نَفْس انسان:
حضرت در مجلسی فرمود: در آیۀ اهدنا الصراط المستقیم ،فکر کرده اید چرا کسیکه همیشه از خدا چیزی می خواهد نه راه آن و طریق وصول آن چیز را مثلاً می گوید خدایا به هزار درهم یا دینار نیازمندم و نمی گوید به راه وصول آن نیازمندم ، در این آیه یک راه تقاضا شده ، و گفته به راه مستقیم ما را هدایت کن ؟! .برای این نبوده که اصلاً مقصد و انتهایی برای راه وجود ندارد تا تقاضا شود ، و بلکه همین راه ،هدف است،و در این راه، حد یَقِفی ، یعنی نهایتی ،که توقفگاه باشد متصور نبوده است ؟.
چرا که انسان از مقصدی که اختیار می کند آنچه برای او حاصل می شود و می ماند فقط شکل عملش برای وصول به آن مقصد است ، یعنی شاکلۀ نیک و بد عمل اوست که برایش می ماند، و بنا بر همان شاکله هم عمل می کند و پیش می رود ،پس شکل گیری نفس همان راه حرکت نفس است .و این شکل گیری همان تعلیم اسماء به انسان است چنانکه فرموده علّم الانسان اسماء کلها. تعلیم اسماء به انسان ،همان ملکات نفسانی و اخلاقیاتی است که با علم و عمل خود کسب می کند .
این شاکله ، اسمی از اسمائ حق تعالیست و در این شکل گیری ،یعنی در این تشکّل و تخلّق به خُلق الهی ،حرکت نفس را حد یقف نیست چرا که شکل او یعنی خُلق او که بهر حال اسمی از اسمای الله تعالیست ، مراتب آنرا حدی و نهایتی نیست و او با هر عملی که ازباطنش خارج و ظاهر می شود یعنی در هر یومی ،در مرتبه ای و شأنی از شؤن بی انتهای آن اسم مستقر می شود :هر روز او در شأنی است : کل یوم هو فی شأن.
پس راه همان هدف اوست ، یعنی هدفی که انسان امید دارد تا در انتها به ملاقات آن به عنوان رب خود نایل شود ملاقات رب را به صورت مواجهه با یک جور حیاتی می یابد که امتداد عمل خوب و بد خود اوست یعنی با غیر خود مواجه نمی شود یعنی رب او به شکل حیات خاص او برایش پیش می آید ،معلوم می شود رب او خود اوست ،البته خودی که اسمی از اسماء حق تعالی باشد چنانکه می فرماید:
یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه و اما من اوتیه کتابه به یمین چنین خواهد دید و من اوتیه کتابه وراء ظهر چنان خواهد دید ، ای انسان که امید داری رب خود را ملاقات کنی ملاقات خواهی کرد اما آن که ملاقات خواهی کرد نتیجۀ عملت خواهد بود نه غیر آن.پس عمل هدف و مقصد او است عمل راه اوست و عمل او سزا و جزای اوست. به عبارت دیگر خود نفس راه و مقصد خود است .مقصدی که عظمت و علو آن ضل عظمت و علو الله تعالی است ، همیشه از آن هراسیده ام.
ذکر:
اکثر مردم بواسطۀ انس با امور محسوس و پرداختن به کارها با انگیزۀ وهمی و خیالی قادر به درک مفاهیم کلی عقلی نمی باشند و یک مفهوم کلی را درک نمی کنند مگر با مثال و یا تصوری از کثرت و نمی توانند آن را مجرد از شکل و مقدار درک کنند مثلاً مفهوم انسان را یعنی انسان مطلق را که وجه مشترک انسانهاست و شبیه هیچیک از افراد معین و مشخص نیست را درک نمی کنند یعنی مثلاً مفهوم کلی انسان را که بر کلیۀ انسانها صادق است و می گوییم علی انسان است حسن انسان است و همچنین بر هر یک از افراد صادق است، این مفهوم کلی انسان را درک نمی کنند مگر به شکل تصور یک انسان مبهمی که دارای دست و پا و چشم و گوش است همچنین مفهوم درخت را بدون شاخ و برگ و تنه درک نمی کنند. این امر در مراتب باتر وجود به معنای آن است که برای آنها انتقال از مرتبۀ خیال و وهم به مرتبۀ عقل با سختی و اضطراب خواهد بود و انتقال به مرتبۀ عالیتر وجود را که اینجا عملی نکردند بعد از وفات و در برزخ بر ایشان تحمیل خواهد شد و اما با درد و عذاب خواهد بود زیرا بسوی چیزی برده خواهند شد که انسی با آن ندارند و این انتقال هم قطعی و حتمی است زیرا طی مراحل وجود از کثرت بسوی مطلق است چنانکه در همین عالم مشهود و محسوس هر چیز با وجود غیبی مطلق خود همراه است و ما از ادراک آن خود را محروم می داریم و اصلاً هیچ امر جزئی را بدون کلی آن امر نمی توانیم درک کنیم منتهی کلی تا به وجود مطلق و مجرد خود برسد دارای مراتب و مدارج است و آنکس که از وابستگی های شخصی و فردی پرهیز نداشته و تقوایی که برای روان شدن روان او ضروری بوده را بجا نیاورده از درک مراتب کلی وجود اشیاء محروم شده است چنین است که این همه بر تقوا تکیه و تأکید شده است .
در عمل وقتی فقط منافع خود را بجوییم و فقط از مکروه خود دوری کنیم و اوضاعی که متعاقب خودخواهی ما برای دیگری پیش می آید را نبینیم ،روحیۀ کلی نگری را دریافت نکرده ایم ، یعنی در دیدن اشیاء به دیدن مجموعۀ وجوه و لوازم آنها دید پیدا نکرده ایم بلکه فقط یک وجه را دیده ایم .
درحالی که هر چیز تمام اسامی الله را در خود مخفی دارد و پروردگار متعال ما را از اینکه فقط مظهر یک اسم او باشیم ما منع کرده ، او سبحانه کل اسماء را تعلیم فرموده است . پس در همۀ امور از تک بعدی بودن پرهیز داده شده است .درک مفهوم کلی یعنی آنچه که شامل دیگران است ، برای بیش از یک نفر هست ،را به نحو آنکه یک روش شناخت باشد ، یعنی عقل گرایی را تجربه نکرده ایم و از محدودیت دید در مواجه با امور برخوردار می باشیم . و حکمتی که در رعایت منافع دیگران در کنار منافع ماست را کور بوده ایم ، یعنی کلی را در امر محسوس مشهود که همین دیگران هستند در اطراف ما ، تجربه نکرده ایم در حالی که وجود طوری طراحی شده که تقوا در همین امور محسوس روزمرۀ عادی و طبیعی ، وجود ما را برای نیل به مراتب عالیتر که عقل و روح است ،مهیا می کند .
ملا صدرای عظیم الشأن می فرماید : کسیکه نتواند کلی عقلی را درک کند حیوان بالفعل و انسان بالقوه است . درک مفهوم کلی به صفت وحدت و نه به صفت کثرت درک عقلی است و کسیکه کلی عقلی را مجرد از خصوصیات نتواند درک کند دارای خیال منتشر است نه دارای عقل .خیال منتشر یعنی مثلاً تصور درختی دارای شاخ و برگ و تنه و ساقه بی آنکه یک درخت معین و مشخص خارجی باشد، مانند اینکه درختی را دیده و سپس صرف نظر از وجود خارجیش، آنرا تصور کند ، درک وجود این درخت ، با لحاظ شاخه و ساقه مربوط به خیال منتشر است ،این مرتبه مادون درک مرتبۀ وجود کلی و عقلی آن درخت است مرتبۀ عقلی وجود آن یعنی مرتبۀ وحدت اوصاف وجود آن ،یعنی درک وجود درخت ، نه درک آنچه شاخ و برگ دارد. چنانکه گاهی ما خود را به نحو مطلق و مجرد از اوصاف بینایی و شنوایی و سایر مشخصات فردی خود درک می کنیم و گاهی با لحاظ این اوصاف و مشخصات به عنوان یک فرد دارای اوصاف ظاهری.
وجود انسان دارای مراتبی است چهار مرتبه است مراتب بالاتر را با علم کتابی شناخته ایم . این مراتب در مقابل مراتب عالم وجود قوای احساسی و قوۀ خیال و قوۀ عقل که تجلی سه مرتبه از مراتب وجود است که عبارت است از وجود قوای احساسی مظهر عالم شهادت و مرتبۀ قوۀ خیال معادل عالم ملکوت و مرتبۀ عقل مظهر عالم عقل کل . درک مفهوم کلی یک شئ همان درک مرتبۀ وجود وحدانی آن است یعنی مثلاً درک نباتیت درخت نه تصور درخت.درک وجود عقلی اشیاء که فوق مرتبۀ وجود مثالی است برای اکثر مردم با ذکر مثال میسر است،چرا که خود مرتبۀ عقلی وجود خود را ارتقاء نیافته و درک نکرده اند تا بتوانند آنرا در دیگری باز شناسند.
تمرکز توجه سالک بر الله تعالی چنانکه انگار او را می بیند و تلفظ اسامی و ستایش او نفس او را به مرتبۀ عالی درک مطلق مجرد از اوصاف بر می رساند چرا که با تمرکز بر او سبحانه اوصاف او را نام می برد می گوید سبحان ،ربی ، العظیم و …. و او سبحانه در حین این توصیف مجرد است چرا که او در نظر ثابت است و اوصاف کثیر.
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبیلاً:
اولاً میفرماید قل ،یعنی تو بگو و گرنه انسان از جانب خود نمی تواند بداند ، و این نشانۀ رفیع بودن درجۀ علمی این امر است ، تأیید این نکته آن جاست که می فرماید پروردگار شما داناتر است و این فرمایش نشانۀ عمیق بودن این امر است ، شاکله همان شکل یا صورت علمی یا صفت اخلاقی راسخه در نفس است ،یعنی یک وصف اخلاقی استوار و ثابت است که برای نفس فرد ، ابدی شده و بر آن صورت برزخی ،قیام خواهد کرد. این هیئت راسخۀ اخلاقی ،بر اثر تکرار عمل ،تحت ربوبیت پروردگار هر فرد ، در نفس او پدیدار می شود .از آنجا شاکلۀ عملی است که منتهی به ساخت یک شکل اخلاقی می شود و از طرفی خود این شاکله نشانه و حاصل یک صورت اخلاقی اولیه است ، شاید این عبارتی دیگر از سرشتی است که گفته شده فرد با آن به دنیا می آید بنا بر این شاکله اشاره به وجود صورت علمی هر فرد در علم حق تعالی دارد، شاید از همین بابت هم باشد که فرمود رب شما آگاه تر است .این صورت علمی مثل آن صورت علمی میز در علم نجار قبل از ساخت میز است این صورت علمی که اول بود در آخر هم همان شد .
اَهْدا ، به معنای هدایت یافته تر هم شامل فرد است هم شامل راه او .
اَهْدا سبیل ، راه مخصوصی که برای رساندن فرد به کمالش از دیگر راه ها ، اَهْدا ،است یعنی هدایت کننده تر است .
هُوَ اَهْدا ، یعنی آن کسی که او هدایت یافته تر است.
وساطت این کلمۀ اَهْدا برای فرد و راه به معنای یکی بودن فرد و راه اوست ،فرد چیزی نیست و راه او چیز دیگری ، هر دو یک چیزند و آن چیز همان شاکله و ساختار عمل است .یعنی فرد همان عمل خودش هست. این نتایج ، همه حکمتها بلکه لوامعیست که از این نور می درخشد.
اَهْدا سبیلا ، نشانۀ آن است که این شاکله ،همان صورت نفسانی فرد در رستاخیز اوست چرا که هم شاکله متضمن معنایی از ثبات است، و هم سبیل که همان راه است به معنی شیوه و شکل ثابت عملکرد فرد است ،و شکل ثابت عمل که همان عادات و ملکات ما هستند ،همان صور برزخی نفس بعد از انتقال از این مرحلۀ وجود زندگی دنیایی اوست یعنی صورت نهایی نفس او که به آن باز گشته و واصل شده است .
شاکله ای که فرد از ابتدا بنا بر آن عمل کند ،باید عین ثابت او باشد یعنی صورت علمی وجود مخصوص هر فرد در علم حضرت حق که قبل از حدوث و وجود جسمانی یافتن او معین و معلوم است و فرد بواسطۀ داشتن عملکردی مطابق آن شکل علمی ،در نهایت به آن باز می گردد . پس هم راه مخصوص فرد که عبارت دیگری از شاکلۀ مخصوص فرد است معنا می یابد و هم چون این راه ،راهی معین و معلوم است قابل سنجش با صراط مستقیم است تا هدایت یافته تر بودن یا نبودن آن معلوم شود. یعنی اینها شواهد این است که شاکله ،همان شاکلۀ علمی او نزد مقام علمی حضرت حق یا عین ثابت در قول عرفای ماست . و این برای آن چنین دلنشین شد که شاکله معنا و مصداق اجدادی خود را پیدا کرد.
چرا ؟ ، چون وقتی آن مقصد تعیین شده و معلوم باشد یعنی عین ثابتی که قرار است فرد در انتها به آن نایل شود معلوم و معین باشد پس در این صورت راه و نحوۀ عمل او قابل سنجش است ، یعنی فقط در این صورت می توان فهمید که آیا این نحوه عمل ،مناسبترین شکل عمل نسبت به آن هدف هست یا نه ،.در این صورت می توان گفت که چه کسی و چه راهی هدایت یافتگی بیشتری دارد. این آیه مؤید وجود اعیان ثابته است که عرفا می گویند و همان صور علمی اسماء حضرت حق هست که ابتدا به هر کس تعلیم شده یعنی بالقوه در وجود او خمیر شده و قرار است با عمل خود آنرا بالفعل کند.
چه بسا شاکله منظور صور برزخی باشد که حقیقت عمل است و عمل تابع آن است .چنانکه در فرمایش استاد ما اشاره ای ضمنی به آن شده است.
از مولا و سید ما از استاد عزیز ما که رحمت خاصۀ حضرت رب العالمین در بارۀ ما بود و خدایتعالی ما را به درک حضور او و او را به نور پاشی برای ما مرحمت فرموده بود در جلسۀ درسی سؤال شد که خواطر چه هست و طریق نفی آن چیست ؟ .
فرمود: هر عمل معارض با صراط مستقیم تعارضی در نفس پدید می آورد چرا که ان ربی علا صراط مستقیم است و طینت نفس همین صراط است پس آن را حضرت حق ، پروردگار سمیع و بصیر به عبد عرضه می فرماید تا برزخ خود را اصلاح کند . برای همین نماز که قرارگاه حضور غبد و مولایش هست را بر او واجب فرمود تا هر روز در وعده های معین به نمونۀ قرارگاه ابدیش ،به حضور حضرت علی و عظیمش و بلکه العلی و العظیمش، بار یابد و یک بار دیگر ، هنوز که فرصت هست حضور را بیازماید تا چون با بی بازگشت قرار گاه ابدیش ،احضار گشت چنان باشد که بارها دیده بود و او را حجتی نباشد.
بر شماست به مراقبت ای عزیزان و همرهان راه ابدیت ، برشماست به مراقبت سنگینترین فرضی که به آن رسیده ام ، عزیزان من ،آنچه همۀ فنون و نکات سلوک در آن جمع است، این طریق حساس ،خطرناک و عظیم ، این خطر دهشتزای وصف ناپذیر را که درین راه به آسانی از کنار آن رد می شویم ، پناه می برم به خدای محافظ عالمیان از این رد شدن و بی مبالاتی و سست انگاشتن آن،مراقبت ،مراقبت ، چیزی که برای تثبیت ، برای رسوخ توجه و اهمیت توجه به آن، واجب است هر عمل دیگر ، در جهت بجا آوردن آن را ترک کنید و آنچه لازم است را انجام دهید. مراقبت مراقبت، انسان عزیزان من ،از برزخ خود در حجاب است نمی بیند و نمی داند که آن کلمه ای که می گوید و آن خیالی که در خاطر او می آید و می گذرد چه حیات عظیمه ای چه سترگ ریشه ای در بطون باطن او دارد ، آنرا کلمه و یا خیالی و امر بی اساسی می بیند . سالک موحد دست پروردۀ حضرت پروردگار است که می داند هر ذره ، در حدی که به چشم آید تمام حقیقت عالم ماسوی الله، یعنی تمام اسامی الله تعالی در او ،در حالت خفی و باطن است و فقط یک اسم که با آن ظاهر شده ظاهر است یعنی هر چیز از بزرگ تا کوچکترین تمام اسامی الله را داراست اما یک اسم که به او اختصاص دارد ظاهر و باقی در حالت خفی و باطن است، پس او می داند که بنا به تطابق عالمین ، یعنی تطابق عالم وجود او و عالم کبیر که ما سوای اوست ، در نفْس او هم ، هر چه از آن صادر و ظاهر گشت تمام عالم وجود او در آن باطن است ،شاید چنین بتوان اهمیت مراقبه را ، ضرورت کشیک نفس را ، اهمیت نگهداری از امانت سپرده شده به او را که با کلمۀ عظیمۀ: عَلَیْکم اَنْفُسَکُمْ به او اعلام شده را درک کند.
پس نماز ترازویی بی مانند برای توزین نفْس است شاهین توجه و حضور ، نمایشگر میزان خلوص اوست ،میزان صدق و سلامت قلب اوست. سان دادن برزخ اوست ، پس چگونه از آنچه در نظرش می آید می گذرد .اندازۀ خطوراتی که حضور و توجه او را در نماز مختل می کند یعنی همان اندازۀ غفلت او و اندازۀ کفران او ، آن خیالی که می آید و حضور قلب را می رباید نمود یک وجه نامعقول یا صفت کسب شدۀ نامشروع بیجا ،بی اذن ، خود بخودی است ، علامت وجود نیرویی سرکش و خارج از کنترل در نفس است.
عبد چون خدایتعالی را شناخت این شناخت چنان است که می یابد هر چه هست جلوۀ اسم او سبحانه است و اسامی او همین موجودات هستند مثلاً می یابد که وجود موجودات همان رحمت و کمالشان همان رحیمیت اوست و این یافتن است نه کتاب خواندن و دانستن ، دارایی است نه دانایی ،پس چون او سبحانه را در خویشتن یافت یا خود را اسم او دید و بلکه خود را در او دید پس نماز را نمی خواند بلکه قرائت می کند یعنی از روی آنچه می بیند می خواند و بلکه زبان وجود می شود و بلکه بنا به تطابق وجود کتبی و وجود عینی ،با نظر به خود نظرش به خدایتعالی بر می گردد مثل آنکه به آیینه ای نگاه شود منتهی اینجا قلب ،همان آیینه است که سرش به طرف خودش خم شده و حمد و ستایش خدای سبحانه بر زبانش جاری می شود و این برای همچو من ظالم و جاهلی است که جسارت کرده در صف راکعین و ساجدین خدایتعالی خود را جا زده و اقرار می کنم که این پایینترین ردیف فهم ،در مراتب اقامه کنندگان نماز است .
پس عبد با ذکر سبحان الله ، خدای سبحانه را از مرتبۀ نقص و ضعف و فقر خود تنزیه می کند .
پس وجود خود را جلوه گاه اسامی رحمت و رحیمیت می بیند پس خود را حمد او سبحانه می یابد و آنرا به زبان می آورد : الحمد لله .و درین اثنا به نامهای دیگر او تعالی آشنا می شود : چون خود را حمد او دید برای خود کرامتی می یابد که در عبودیت او سبحانه نهفته و باطن است و قدر و قیمت آن را نمی توان براورد کرد . امانت را می شناسد. سلام و مؤمن را می شناسد و همه را در اندازه و سعۀ خود.
چون جز اسم او نمی بیند پس اوست که ذاکر است به لا اله الالله .
چون برای او که العلی و العظیم است عظمت و علو را بیش از سعۀ وجود خود نمی بیند و می داند که از این مقدار منزه و غیر قابل وصف است با ذکر الله اکبر تقاضای کبریایی او را می کند .
انسان تا عبد نشود و در رجوع به خویش ،خدای خود را در خود نیابد عظمت و برکت عظیمۀ خدای را فراموش کردند پس نفس خود را فراموش کردند را نمی فهمد . حکمت بی مانند من عرفه نفسه عرفه ربه را در نمی یابد و این یافتن دریافتی شگفت است چرا که تا عبد او نشوی یعنی چنانکه انگار او را میشناسی و حکم او را قبول داری و اطاعت می کنی یعنی تا چنان نشود که اول او را می شناسی به شناخت نفْس خود نمی رسی .
چگونه ممکن است که متقاضی کمال و عظمت گردد تا کوچکی و فقر خود را نبیند ،تا کمال و غنای حضرت را نبیند چگونه نیاز به کمال را حس و طلب کند بالاخره در حضور این حضرت است که می یابد هر کلمۀ او به وجود او اضافه می شود هر ذکر او بر وجود او می افزاید و این درک جز با حضور قلب برای عبد حاصل نمی شود جا دارد که اگر به دریافت این نکتۀ عرشی نرسیده آن را قدر بداند که با حضور در نماز هر کلمه او را بالا می برد و او را می افزاید .
همۀ علم در توحید نهقته است و این علمی شگفت است از دسترس ناپاک بدور.تا نفس به یگانگی نرسد چگونه اشیائ را بشناسد که تماماً مجلای وحدت
سلام :
ورود به بهشت خدایتعالی است که همان مقام حضور نبی مکرم که تماماً سلام است و این پاداش نماز است ،نمازگزار مجلای اسم مبارک سلام است و السلام علیکم و رحمته الله و برکاته اثر وجودی او برای شماست چون از نماز خارج گردد و سوی جامعۀ ماسوی الله ورود کند برای آنان سلام است
در چنین وضعی وقتی خدایتعالی می فرماید مرا زیاد یاد کنید متوجه رحمت حکیمانۀ سبحانی او می شویم ،یا ذکرهایی مانند الحی ،القیوم ،سبحان ،الله ،الحمد ، رب ، العظیم یا العلی که کلی و مطلق هستند و بخصوص حضور قلب و توجه به جناب الهی که از هر صورتی مبرا و منزه است در نماز ، اگر با توجه قلبی باشند ،باعث رشد فهم و درک امور کلی می شوند ،همان سعی عبد برای منزه شمردن اسامی الله از هر شباهتی به امور محسوس ، او را در ادراک مفهوم کلی کمک می کند ، و چون درک مفاهیم کلی که همان مراتب بالاتر وجود است برای نمازگزار تجربه شد برای عمل اماده می شود که علم امام عمل است و در پیش و جلوی عمل است ، پس نفس ،از یک طرف با اعمال تقوا و از طرف دیگر با درک مفاهیم و مقامات کلی طبق نقشۀ الهی با علم و عمل ساخته می شود ،چنانکه حضرت حسن زادۀ آملی فرموده اند :علم و عمل جوهرند و انسان ساز.
بعلاوه از همۀ اینها گذشته سری عظیم در ستایش خدایتعالی سبحانه نهفته است :ضرورت ستایش عظمت و علو او سبحانه با عقل میسرم نبود بلکه علم آن در لحظه ای مبارک در نمازم مرحمت شد. هیچ عمل، هیچ یعنی هیچ ، هیچ عملی بقدر نمازی که سعی شود که قلب برای حمد و ستایش او سبحانه حاضر شود و جمع گردد کمالبخش نفس نیست .
سعی در ستایشی که ستایش باشد برای العلی و العظیم بودنش ،نه برای بهشت و جهنم ،برای وجود الحی و القیوم بودنش ، برای او باشد که اسماء حسنایش حقیقت حمد و ستایش است چنین ستایشی، نفس را به اعلا مرتبه ای که برایش ممکن است می رساند .
اصلا درک معنای عظمت و علو که با معنای بزرگی و بلندی یک کوه مثلاً متفاوت است برای انسان در مرتبه و مقامی ارجمند عطا می شود باید یک عظمت و علوی در خود بیابد تا بتواند آنرا در غیر خود بازیابد ،همیشه غیر خود را با آنچه در خود آشنا شده ایم می شناسیم و غیر این راهی برای شناخت نیست، ستایش عظمت و علو برای قابل ستایش بودن عظمت و علو و نه برای بهشت یا دوزخ ،وقتی حاصل می شود که نفس عظیم و عالی شده باشد و گرنه برای بهشت و دوری از دوزخ که با انگیزۀ منفعت است کاسبی است کسب کمال است ،نه اظهار کمال ،در مرتبۀ پایین آدمیت واقع است در حالیکه بزرگداشت و ستایش او چون علی و عظیم است چون قابل ستایش است، خالص شدن است ،عبد او شدن است ، اظهار عظمت و علو اوست توسط خود او، پس اذن داده ای که او سبحانه در تو متحقق شود، چنین ستایش با ستایشی که بواسطۀ برانگیختگی احساسات در اثر دیدن یک منظرۀ زیبا دست می دهد تفاوت در مرتبۀ وجودی دارد آن یک ستایش عقلی و این احساسی هست .
لا اله الا الله:
اوست که در تو نفس می کشد
اوست که با چشم تو نگاه می کند
اوست که درسینه ات خطور می شود
معنای این عبارات آن است که اگر به او توجه کنی هر چیز در جای خود قرار می یابد و توجه تو تمام هستی توست.
معنایش آن است که اجازه دهی تا خداوند خداییش را کند ، دخالت و اعتراض نباشد و مثل همۀ مخلوقات پذیرنده و خوشامد گوی و ستایشگر پیشامدها باشی.
معنایش آن است که امانتی چنان سنگین که لحظه ای غفلت بردار نیست
در توست ، در عین حال تو ظلوماً جهولا می گذرانی
یعنی یک لحظه غفلت چنان معنایی دارد گرچه یک لحظه باشد کاری عظیم است .
معنایش آن است که حکیم رحیم سبحانه وقتی می فرماید مرا بسیار یاد کنید منتی و رحمتی بزرگتر از آن چه بتوانی فهم کنی عطا فرموده است.
معنایش آن است که چون او بستر نفسهایت است هر ذکر و هر کلمه و هر چه به آن توجه کنی وجهی علی و عظیم و ابدی را در خود صورت داده ای .
معنایش آن است که کارت علی و عظیم است ، پس علیکم انفسکم.
معنای لا اله الا الله چنین است که در تو هر لحظه و در همه چیز ،وجه اوست که مواجه شده ای و این چیزی غیر قابل باور است و از آن غیر قابل فهمتر آن است که اوست که با خودش مواجه شده و چشم و دست و دل تو فقط آیت و نشانۀ آن است ، همانطور و همانقدر که موج آیت و نشانۀ دریاست ، که در واقع اصلاً موج یک اعتبار است و جز شکن آب دریا ،وجودی ندارد یک برامدگی در آب یک عَلَم ، یک اسم بیش نیست. چون او حیات و علم و قدرت و بصیر و شنوا و متکلم است هر چه از او ظاهر شود یعنی هر مظهری و هر موجودی به قدر وسعت مظهریت خود ،حی و علیم و … خواهد بود و خود را علیم و حی و قادر و …خواهد دانست در حالیکه او فقط محل ظهور این اوصاف است و جز او الهی نیست و شدت این امر چنان است که برایمان قابل باور نیست و به خود می گوییم چگونه ممکن است که من یا این چیزهای دور و برم او باشد در حالیکه این برداشت از حظور و ظهور او به این معنا اشتباه است و بلکه چنان است که بارها در این وجیزه ذکر شد.
الهم صلی عل محمد و آل محمد:
الله جامع اسماء است ،حضرت محمد ص و عالم ماسوا الله مظهر الله تعالی و تجلیگاه اسامی آن حضرت هستند .
بعد از آنکه بواسطۀ عنایت ربوبی در عبادات ، نفس بنده به خود بازگشت و متوجه خود شد توجهی پر بار و سنگین از این معنا که الله تعالی است که در تمام لحظات مستمراً فاعل و مؤثر در اوست ،حیات و حول و قوۀ او از او سبحانه است چون چنین شد عبد به لحظۀ حالی ورود می کند که تمام عالم است پس خود را او می یابد اما تسبیح می کند از اینکه او سبحانه ،عبد باشد ،موج همان دریاست ،اما دریا منزه است از اینکه محدود به شکل و اندازه و .. قطره باشد.
چون عبد به اینگونه یافت که خود اسم اوست به بزرگداشت خود نایل می گردد خود را بزرگ می شمارد چرا که می بیند اسم کسی است که او علی و عظیم است پس به مراقبت از خود چون گنجینۀ و مخزنی ارزشمند می افزاید.
باری چون این دریافت عطا شد که روح تو مرتبه ای نازله از الله و نازله ای از همان روح محمدی است یعنی آنچه وجۀ خود قرار داده ای همان روح محمدی ص است، در تو همان اوست که کمال را طلب و دعا می کند ، این دریافت و این درخواست همان وقوع صلوات است ،وقتی الله و مظهر او روح محمدی ص دریافت و ثبوت و وقوفی در دل عبد پیدا کرد این همان توسعۀ و انتشار و افزایش نور محمدی یا معنا و حقیقت محمدی ص است ،خود وجود تو با این دریافت و درخواست یک افزایش است یعنی این توحید تو بعد از آنکه هنوز موحد نشده بودی اینک که به توحید نایل شدی این یک افزایش دامنه ای است برای روح محمدی، یک افزایش نور است یک شدت سبحانی و یک کمال وجودی است و بعد از آن هر عملی که با حضور و برای قرب باشد صلواتی هست علی محمد و آل محمد ، که همان ظهور رحیمیت حضرت او می باشد .
پس درین شرایط بیان صلوات از زبان عبد در حقیقت بیان و زبان رویداد است ، آنچه روی می دهد از زبان او بیان می شود که نشانۀ هماهنگ بودن عبد با این ظهور و حضور حضرت رب العالمین است.
بعد از آن با چنین روحی و رویکردی ،هر کار تو صلواتی است که فرستاده می شود همچنین هر نوبت که گفته شود سبحان ربی الاعلی و بحمده و یا العظیم و بحمده و هر کلمۀ طیبۀ دیگر صلواةی است که از جانب حق تعالی بدرخواست تو فرستاده می شود .
حاج علوی روحانی حجازی قدس سره می فرمود : در سجده ای بعد از ذکر سبحان ربی الاعلی و بحمده ، در حال ذکر صلوات دریافتم که سبحان ربی الاعلی و یا العظیم و بحمده ، که عبد می گوید صلواتی است که رب متعال فرستاده است و ذکر صلوات از زبان عبد اقبال و دریافت نور آن می باشد و این با سنت حق که همیشه رحمتش بر تقاضای بنده سبقت دارد موافق است .
چنین است که درخواست صلوات بر محمد ص از جانب تو، قرار دادن تو در مقامی بس رفیع است یعنی اینکه خدای متعال فرموده است صلوات بفرست خواسته تا با این کار در کنار مقام محمد ص قرار گیری در کنار مقام او یعنی جزو آل او باشی، و تو با این درخواست عظمت و علو را نه درخواست بلکه اظهار کرده ای و این اظهار به عنوان عمل تو سزا و پاداش توست ،چنانکه ذکر شد که عمل ، نفس عمل ،اگر نیک یا بد همان جزاست .
چون چنین است یعنی چون ارسال صلوات یعنی ارسال نور بر محمد ص که مقام تجلی اسامی حسناست جریانی ازلی و ابدیست پس تو با این درخواست هماهنگ و همنوا با درخواست نور برای تمام عالمیان و بلکه همراه ارسال نور برای تمام عالمیان شده ای یعنی با چنین خلق محمدی، کارها و اثرات وجود تو نورست یعنی وجود سبحانی اطرافیان را می افزاید.
این چنین مقام که از آن برای تمام عالمیان کاری درخواست شود یا واقع بشود همان مقام خلیفگی الله تعالیست که آثارش عالمگیر است ،همان نزول رحمان ،یعنی وجود یا همان سلامت و ایمان و نور است که بر شما نازل می گردد همان السلام علیکم و رحمت الله و برکاته است که انشاءالله در آن مقیمت گرداند.